Set Me Free

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۱ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۳

Lost

یه شهر داشتم تو سیمزم. با پنج نسل مفید خانواده که ریششونو خودم ساخته بودم. بعد اینا چهار تا بچه داشتن. سه تا دختر یه پسر. بعد به جز اون یه دخترشون که تو نوجوانی مرد، بقیشون نفری دو سه تا بچه داشتن. بعد اینا هی بچه هاشون بزرگ شدن ازدواج کردن بچه دار شدن. تا اینکه بعد پنج نسل همه شدن از این خانواده. کلی احساس تعلق داشتم بهشون. یهو امروز وسط سیوینگ لپ تاپم خاموش شد،  شهرم دیگه لود نمیشه :-< خیلی غیر منطقیه ولی دلم کلی سوخت :-<


++++++++


کوییزآپ رو دوست دارم :دی مثلا فک کن شیمی شاخترین علومم باشه :-"


++++++++


داداشم یه دونس. همیشه میتونه خوبم کنه :)


++++++++


امیدوارم هی همه چی واسم روز به روز بهتر شه. منم بتونم عید آدم رانندگی کنم. با دیدن یه ماشین وسط دور زدن استرس نگیرم :))

البته بعد دو جلسه رانندگی توقعم از خودم زیاده فک کنم :دی من تا حالا ماشین سوار نشده :دی


++++++++


این اتفاقیه یهو همه باهم هستن بعد یهو همه باهم نیستن؟ :)) 


++++++++


باید جلوش رو بگیرم زودتر.

۱۹ تیر ۹۴ ، ۲۱:۵۵

Care

استخر بهترین نقطه ی دنیاست، باور کنین، میشه چندین ساعت اونجا موند و هی آهنگ گوش کرد و هی بالا و پایین پرید. حیف تنبلیم میاد واسه رفتنش. وگرنه فوق العاده ترینه.


+++++++


اینکه اهمیت یکی یهو محو میشه یا اهمیتت واسه یکی محو میشه، یعنی از اول نبوده؟ آخه نمیشه که اهمیت دود نیست که یهو بره هوا، پس چی میشه؟


+++++++


چه وضعیه ، لپ تاپم با فن و کمپرس یخ خود ساخته یه ربع نمیتونه بزاره من سیمز بازی کنم؟ باید داغ شه خاموش شه؟ یخ ها هم در عرض پنج دقیقه آب کنه؟ :/ حالم رو گرفت اصن. لپ تاپ اینقدر داغون؟ :- اون استیکره ک با لگد قوطی پرت میکنه


+++++++


دلم کافه میخواد :-< ماه رمضون تموم شو. من بیرون میخوام :-<


+++++++


واسه رانندگی کردن هیجان دارم. کلی 8->


+++++++


خیلی زیاد به نتیجه ی کنکور نزدیک نشدیم؟ :اس 

۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۳

Repeat

اگه وبلاگامو در طول زمان پاک نمی‌کردم و الان همه ی پست های چند سال گذشته ام بودن، خیلی واضح معلوم میشد که همه ی اتفاقات و احساسات توی پستام بعد شیش ماه، یه سال دوباره تکرار میشن.
مثلا اینکه من هی راجع به رفتارم به آدما و اهمیتم واسشون شک میکنم، یا اینکه تنها کسایی که واقعا دوستشون دارم خانوادمن، و از همه مهم تر، اینکه من تو مسافرت ها مریض میشم و دقیقا وسط کلی خوش گذشتن کوفتم میشه :(
و اینکه خلاصه من الان باید اون بیرون در حال گشت و گذار و خرید میبودم، به جاش الان زیر پتو تو هتل دارم میلرزم :|
سیستم ایمنی بدنم گاوه رسما :- اون استیکره ک دستش جلو صورتشه

 +++++

 لیست بده چیا میخوای ما خودمون واست میگردیم عصر میبریمت برات میخریم :- جیگر ترین مامان بابای دنیا

 +++++

 اگه مال منی بیا یه قدم، جلوتر بگو مال منی فقط :-" :)) تف به آهنگ هایی که تو مخ میرن :))

+++++

 گروپ خوبه. آی لایک ایت. :)

+++++

هتلی که با حجم محدود با یوزر نیم و پسورد سرویس بده هتل نیست. اینترنت باید نامحدود باشه. تموم شد و رفت.

+++++

 احساس میکنم تب دارم، اگه هذیون گفتم کاااملا طبیعیه :دی
۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۰۴

People Are Good

دو روزه که خیلی خوبم. کلی انرژی دارم. کلی شادم. کلی خوبم. و این بیشترش بخاطر آدمای اطرافمه. بخاطر مامان، بابا و امیررضاس. بخاطر دوستامه. البته کلی چیزِ دیگه ام هست که تو خیلی شاد بودنم تاثیر گذاشته. میشه تشکر کرد از استخر و دی جی طبا و شاتل و ومپایر که باعث شدن انرژی مثبت بگیرم. خوبم خلاصه.


+++++


اینکه به آدما ابراز احساسات نمیکنم، اینکه نمیپرم بغلشون کنم بگم که چقدر خوشحالم میکنن، اینکه بهشون نمیگم دلم تنگ شده واسشون، اینکه بهشون نمیگم چقدر برام اهمیت دارن دلیل نمیشه که این احساسات رو نداشته باشم. صرفا بیانشون نمیکنم چون بیان کردنشون باعث میشه توقع متقابلم ازشون بیشتر شه و نگفتنش واسم راحت تره.


+++++


منم مفید میشم . فقط یکم وقت میخوام :)) هنوز علافی واسم روزمرگی نشده :دی


+++++


همینطوری بمونه . :)


۰۵ تیر ۹۴ ، ۰۵:۳۱

Limit

همه چیز زیاد که بشه بد میشه. حد و مرزش از بین میره. خسته کننده میشه. تکراری میشه. بدی هاش معلوم میشه. علاوه بر خوشحالی هاش ناراحتیشم بیشتر میشه.

بدیش اینه که آدمیزاد سختشه کنترل کردن، البته آدمی زاد رو نمیدونم من اقلا ضعیغم. نه میتونم خوب بودنم رو کنترل کنم نه بد بودنم رو نه حرف زدنم رو نه رفتار کردنم رو.

ضعیفم کلا. خیلی ضعیف.

یه روز میاد که میفهمم چجوری باید به جای درست کردنه چیزایی که خراب کردم، کلا از اول خراب نکنم. تا اون موقع جا دارم که هنوز بزرگ شم.


+ خورشید داره طلوع میکنه...

۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۶

SummerDays

یک: همیشه منتظر این روزها بودم، همیشه هم نه، اقلا نه ماهه که منتظرم. نمیگم خوب نیستن ولی به جذابیت اونی هم که باید باشن نیستن.  میگذرن دیگه.


دو: فیلم دیدن خوبه. خیلی هم خوبه. ولی وقتی هی تکرار شه آدم فکر میکنه داره به پوچی میره. و تازه با بابا هم سر نت بوک دعواش میشه. باباها موجودات عجیبی ند. هیچ وقت حسشونو درک نکردم، بابای خودمو اقلا :-؟


سه: کلاس آیین نامه تنوع خوبیه. از خونه بیرون رفتنش خوبه. وگرنه خودش چیز جالبی نداره. باید هیجان انگیزتر می‌بود ولی نیست. و اینکه من فهمیدم از رانندگی میترسم. این خوب نیست. قبلنا رانندگی آسون تر بود تو ذهنم.


چهار: بدعادت شدم. شود آی کیپ ویتینگ؟


پنج: وقتی کنکور میدادم هممه چی جذاب تر بود. خیلی جذاب تر. الان اینستا و تی وی دیدنم واسم مسخره شده. بقیه چی کار میکنن؟ کجان؟


شیش: من آدم بیخودی شدم؟  :-؟؟ شاید.


هفت: اینجا غریبیم میشه.