Set Me Free

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۴ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۰۸

‌Bored

خب با این‌که حرف خاصی ندارم یا اتفاق خاصی ندارم و زندگیم به نرمال ترین شکل ممکن پیش میره دلم حرف زدن خواست :))‌ همشم تقصیر آهنگامه. نمیدونم چه ربطی داره ولی وقتی آهنگ فارسی‌‌ و قری گوش میدم علاوه بر اینکه حس رقص در من به وجود میاد حس حرف زدن هم پدید میاد :))‌ عجیبه البته :-"


خب فردا همه میانترم فیزیک ۲ دارن من ندارم، همونطور که از این قضیه خوشحالم که میتونم بهشون فخر بفروشم که ترم پیش در سخت ترین شرایط فیزیکمو با بدترین نمره پاس کردم ولی ناراحتم هستم که حوصله‌م سر رفته :))‌ خیلی خرین که همتون باهم نیستین :)))


البته اونقدرم بد نیست که تنهام و حوصله‌م سر رفته. امروز زود از شرکت اومدم و ساعت‌ها خوابیدم و بسیار های و با انرژی دقایقی پیش نیشابور رو روی سرور جدیدش برای بار هزارم بالا اوردم. از مزایای کارم و کلا فک کنم کارهای برنامه نویسی اینه که میتونی تو اون لحظه ای که کلی خسته ای بری بگیری بخوابی و این وقت شب که خیلی پر نشاط و حوصله سر رفته ای لپ‌تاپتو برداری اس‌اس‌اچ کنی سرورتو کانفیگ کنی :))‌ باریکلا. آیم هپی وید مای جاب :)


دقت کردین تاحالا از کارم تو وبلاگم نگفته بودم؟ همش از خانواده و دانشگاه و دوستام و اینا گفتم. ولی هیچ وقت نگفتم چقدر خوشحالم با کارم :))‌ البته تو اون پستی که برای عید پارسال گذاشته بودم گوگل به زبان سلیس انگلیسی برگردوندش اشاره‌ای کرده بودم ولی قابل فهم نیست :)) خلاصه که راضی‌م. فک کنم واسه این روزها هم دلم تنگ شه و با خاطره خوش یاد کنم ازشون.


خب الان که رفت سراغ این آهنگ سیروان که میگه این روزا یه قاب عکس خالی ام، یاد ماشین امیررضا افتادم :)) وقتایی که میرسونتم دانشگاه یا شرکت سر آهنگایی که جفتمون دوست داریم و اینم جزوشونه صدای آهنگ رو تا ته زیاد میکنیم باهاش میخونیم :)) جزو جذاب ترین قسمت‌های زندگیه. باریکلا /:دی\


خب من فک کنم اومده بودم که غر بزنم ولی خب بنظر حالم خوبه و راضی‌م از زندگی. بمونه همینطوری. با تشکر.


+ خیلی سخته بفهمی خونه‌ت روی آبه ؟!

۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۴۳

what's going on

دنیا خیلی عجیب و کثیفه :)) اینو هممون یکم میدونیم ولی ترجیح میدیم خوش‌بین باشیم و خوشحال زندگی کنیم و به این توجه نکنیم که تو دنیا آدم‌های بدی هستن و با آدم‌های خوب اطرافمون خوشحال باشیم، ولی وقتی میبینیم آدم‌های بدی که هممون میدونیم خیلی هم ازمون دور نیستن دنیا ترسناک میشه. من واقعا کم کم دارم با کمال وجودم حس میکنم که من یه بچه‌ی گوگولی و معصومم که تو دنیای هیولاها زندگی میکنم :))

من خیلی کوچولو ام. این تو لحظه لحظه ی سال جدید بهم هی به نحوه‌های مختلف نشون داده شده و الان اعتراف میکنم که فهمیدمش. ولی خب. چیکار باید بکنم؟ به بازی و بچه بودن و خوشحال بودنم کنار آدم‌های خوب اطرافم ادامه بدم یا بزرگ شم؟ دنیای ترسناک آدم بزرگ‌ها؟ چی خوبه الان؟ کی فکر میکرد ۲۰ سالگی وقت چنین دغدغه‌هایی باشه؟ جالبه که اخیرا اتفاقات دنیا دارن تلاش میکنن که من به خودم بیام. اگرچه خیلی وقت بود دنیا به حال خودم ولم کرده بود،‌ ولی تازگی‌ها همش داره پیام اخلاقی بهم میده. با تشکر.


+++++++++++

غر بسه. بیاین یکم واستون تعریف کنم که شمال چقدر خوش گذشت. چقدر فوق‌العاده‌ست بودن باهاشون. راستشو بخواین برای تقریبا اولین بار پشیمونم از لحظه‌هایی که خوابیدم. حیف نبود؟ این همه تفریح، این همه آدم دوست داشتنی. یه فضای عالی که حتی منم دوست داشتم بپرم وسطش بدو ام برم تو درخت :))) چقدر خوبن که هستن آدم‌هایی که اینقدر بزرگن که حتی وقتی داره بهشون سخت میگذره با عشق و از ته دل و بی منت مهربونن. من هیچ وقت دلم اینقدر بزرگ نخواهد بود. همیشه واسه داشتن چنین خانواده ای از خدا مچکر خواهم بود و بنظرم جزو بهترین نعمت‌هاست. مرسی که هستن. بمونن همیشه.


+++++++++++


روز عجیبی بود. آدم‌های عجیب، کانورسیشن‌های عجیب. چه خبره؟ :)))