Set Me Free

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

۰۶ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۲۱

chi chi lunch

دیدین چند وقته براتون ننوشتم؟ یعنی برای خودمم ننوشتم؟ و دیدین اصلا تو مود نوشتن نبودم؟ حتی کپشنم ننوشتم؟ واقعا عجیبه این ریت تغییر و واقعا ناراحتم که مطمئنم چند ماه/سال دیگه هیچ خاطره و حسی به هفته آخرم ندارم. الانم ندارم حتی :))

 

خب شرایط فعلی چیه؟ اتاقم مثل جنگل! در همه کمدا و کشو ها چارتاق باز، رو تخت‌ها و زمین پلاستیک خرید ریخته. به زور هرچیزی پیدا میکنم میچپونم تو چمدون، بعد فردا قراره فاطمه بیاد! ( هم خونه قبلی سمیرا که قراره بعد من تو این اتاق زندگی کنه ) و ساعت ۱۲ و نیم شبه خجسته خجسته به صورتم ماسک زدم نشستم مینویسم در حالی که باید یه راه باز کنم این بدبخت اقلا فردا بیاد تو.


فردا؟ فردا کلی کار دارم! باید برم چک آخرم رو نقد کنم، بچه های لبمون میخوان ببرنم نمیدونم چی چی لانچ که من برداشت کردم همون ناهار خدافظی خودمونه. امروز کوین به استادمون گفت دوست داری فردا بریم چی چی لانچ و از ملیکا خداحافظی کنیم؟ استادم گفت دوست دارم بیام چی چی لانچ ولی دوست ندارم از ملیکا خداحافظی کنم و من خوشحال شدم از اینهمه توجه.


یه استاد اروپایی که یه اسم فرانسوی سخت داشت هفته‌ی اخیر اومده بود لب و یه شکلات بی نهاااایت خوشمزه اورده بود. ببینین میگم بی نهایت خوشمزه یعنی واقعا خوشمزه بود. بگذریم که من نصف بیشترشو خوردم، امروز یه دونه مونده بود همه اصرار کردن که تو که دوست داری تو باید بخوری. منم اصرار که بخدا سهم من نیست گفتن نه خیر. و من باز خوشحال شدم :))


به کوین که کارم رو تحویل دادم گفت هم خوشحالم هم ناراحت! و اینم حس خوبی داشت! بهم گفتن دوست داری برای چی چی لانچت کجا بریم؟ گفتم نمیدونم! ایده ای ندارم! بعد گفتن نهههه ناهار توعه. گفتم بچه ها وجترینن بریم یه جایی که وجترین آپشن داشته باشه وگرنه به من بود میرفتم رستوران ترکی گوشت میخوردم. بعد هی فک کردن که کجا بریم جفتشو داشته باشه فک کنم بریم رستوران ایتالیایی. به به.


امروزم یه ایونت AI داشت گرب، این پسر هندیه که با کوین کار میکنه اسمشو نفهمیدم، ولی مستر میخونه NUS گفت ما داریم میریم تو نمیای؟ تا ساعت ۸ و نیمه شاید دیر بشه. منم خیلی تنبلانه گفتم نه دوره. گفت بابا بیا چک کن ببین چیه مسیر، دیدم اتوبوس ۵۰۲ اکسپرس از جلوی اونجا میاد جلوی خونمون گول خوردم رفتم، و چه گول خوردن مبارکی. گرب شبیه اسنپ ماست، بزرگترین شرکت کامپیوتریشونه‌ (‌فک کنم بعد گوگل و فیس بوک البته)‌ و رفتیم در اون برج خفنای مارینا بی و بهمون عصرانه سلف سرویس تی شرت و شام پیتزا دادن و یه عالمه نوشیدنی فیری داشت و ازمون دعوت به کار هم شد. واقعا زیبا بود. اینترن هندی کوین،‌ باریکلا که گولم زدی و من اومدم. خدا خیرت بده.


بعد اونجا یه آقای سنگاپوری ۵۰ ساله اینایی بود، دید برچسب رو اسمم زده ملیکا، گفت ملیکا یعنی بیوتی؟ گفتم نه تو زبون من یعنی کویین. گفت وای زبونت چیه؟ گفتم فارسی! و کلی هیجان زده شد. گفت کینگ چی میشه به زبونتون؟ گفتم شاه. گفت مثل شاهرخ؟ گفتم آره شاهرخ یعنی کسی که شبیه شاهه. بعد دیگه کلی پرسید چیکار میکنم اینجا و اینا. بهم گفت چرا نمیری سیلیکون ولی =)) گفتم سیلیکون ولی رامون نمیده عمو. ولی گفت مطمئنه که منو میگیرن. تهشم تو صف تی شرت دوباره منو دید گفت پس ملیکا یعنی بیوتی و کویین؟ گفتم لابد =))  آقای گوگولی ای بود اینم ولی!


در ادامه یه روز باید برم لیتل ایندیا کری آن بخرم چرا که دیگه جا ندارم. آها گفته بودم پریروز رفتم جهور و میلیون میلیون خرید کردم و گوارای وجودم شد؟ چقدر چسبید این خرید آقا. من چقدر خرید دوست بودم خودم نمیدونستم. چقدرم دست و دلباز و ناز بودم که برای خودم خیلی کم خریدم و بیشتر برای بقیه خریدم :))


یک روزم باید برم مارینا بی سندز ( بالای اون برجا )‌ به عنوان آخرین جای سنگاپور و یه دور دیگه شو هاشو برم. حالا چرا "باید" برم؟ چون ۱۸ دلار نازنین دادم و میمونه رو دستم :))


تنها چالش نهایی اینه که پول پیشمو از این مردک صاحبخونه بگیرم و پولامو چنج کنم و وسایلمو بچپونم در این چمدونا و پاشم بیام. چقدر زیباست واقعا :))


آها گاز خونه هم یه هفته س روشن نمیشه دارم غذای بیرون میخورم و به این مردک صاحب خونه فحش میدم. زیباست واقعا :)))


+ دیگه گفتنم نداره ولی جهت ثبت برای خودم یادت باشه ملیکا جون که شما دو سه روزم این وسطا مرده بودی از سرما خوردگی و بیحالی و فک میکردی الان در تنهایی میمیری :))‌ بعد میگی چرا چیزی ننوشتی.


+ با تشکر از شون، تانگمانی، آیشواریا، کوین و اینترنش و تف بر بریگو و هیچ کامنتی بر انیکت.


+ این پست خیلی سطحی و دم دستی بود. یه بار اگه حال داشتم میام به صورت جنرال تر از خوبیا و بدی های این یه ماه تنها زندگی کردن و این اینترنشیپ مینویسم.