Set Me Free

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

۲۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۳۳

EndOf95

یه هدفى از چند روز قبل داشتم که روزهاى آخر ٩٥ + روزهاى اول ٩٦ رو یه جایى ثبت کنم، چون احتمالا حال و هواشون اونقدر خاص و جالب هست که خوندنشون چه واسه بقیه چه واسه بعدا خودم جالب باشه. ولى خب از اونجایى که حال ندارم نه تنها پریروز پر کارم رو و نه تنها دیروز که اولین روز سفرم بود رو بلکه امروز هم که خروار ها راه رفتیم رو هم حال ندارم تعریف کنم، و صرفا به چند تا تیکه ى کوتاه اشاره میکنم.


+ تو مسافرت ها خیلى خوشحال تریم، اگه همیشه فارق از همه ى کارها اینقدر خوشحال باشیم زندگیمون چندین برابر بیشتر خوش میگذره.


+ اگه بخوام غر بزنم میتونم اشاره کنم به اینکه همش بارون میاد، منم کتونى پوشیدم که زیاد راه میریم راحت باشم ولى نفوذ آب به کتونیم بسیار بالاست و امروز بعد از نصف راه فهمیدم آب به وجود کفشم نفوذ کرده و جورابم خیس شده و یک وضع نا به سامانى بود، شاید فکر کنین اونقدر امکانات بود که میتونستم در لحظه کفش یا جورابم رو عوض کنم ولى تا ٢ ساعت بعدش قریب به شونصد تا مغازه دیدیم که یکیشونم جوراب نداشت و به نظرم این آمار کشنده ست واسه یه کشور بارونى =)) جوراب خیلى مهمه بچه ها، قدر کشورمونو بدونیم که تو مترو هاش همیشه دارن جوراب میفروشن. بنظرم حق ماست که کشور توریستى باشیم نه اینا.


+ اینکه برداشتم کاغذ و خودکار و اتود اوردم که تو اوقات فراغتم مشق الگوریتم بنویسم خجستگیه منو نشون میدن =)) وگرنه من تو اوج بیکارى تو خونه هم مشق نمینویسم چه برسه اینجا =))


+ کاش مغز آدمها یه سیستم پیشرفته داشت که خودش تشخیص میداد چیو کجا بگه، چیو نگه، چیو بگه، یه سرى تسک هم بگیره که مثلا مردى هم فلان چیز یا شبیهشو به فلانى نگو و اینها هم یادش نره. قاعدتا ما هم باید همچین مغزى داشته باشیم و دنیا با نظرم و ترتیب تر باشه ولى متاسفانه نیستیم :-<

 

+ " میگیم، یه خیابون هست هیشکى توش نمیره، تو هم نرو، ولى خیابون بعدیش اولش یه ون وایساده منتظر تو یه آقایى اشاره میکنه میگه بیا اینجا ولى تو بازم نرو ولى بهش بگو کویر کوى؟ =)) "


+ تازه سر صحبتم باز شده بود که خوابم گرفت. تا درودى دیگر بدرود=))