Quarantine
امروز روز یازدهم قرنطینهم بود. بر خلاف تصورم و چیزی که فک میکردم خیلی قرنطینه رو دوست داشتم. انگار که احتیاج داشتم به یه زندگی تنهایی. همه چیشو دوست داشتم. روزای اول با خوراکیهای زیاد و جذاب و استراحت و جت لگ و ویو کیف میکردم. یکم که گذشت خوراکیهاشون حوصلم رو سر برد و گروسری سفارش دادم و با آشپزی کردن و بوی پلو و نیمروی صبحونه. صبحا زود پا میشم و طلوع آفتاب میبینم. با خانواده ویدیو کال میکنم. کویینز گمبیت میدیدم. و همه چیز جالب و هیجان انگیز بود. نه هوم سیکی. نه دلتنگی ای. نه پشیمونی ای. نه حس تنهایی ای.
ولی یکی دو روزه که یکم عوض شده. انگاری که یکم خسته شدم. یکم دل گرفته شدم. از این مودها که میگردی آهنگ غمگین پیدا میکنی و عمدی بهونه برای غصه گیر میاری. در حالی که میدونی غصه هات بهونهن. بهونهی منطقیای هم نیستن.
شبها و غروبهای اینجا رو برعکس روزاش دوست ندارم. شهرشون زیادی تاریکه. زیادی ساکته. حتی دریاشم موج نداره. پرنده هاشونم آواز نمیخونن. انگار توی جزیرهی متروکهم. که این برام اولش جالب بود. ولی الان دیگه نیست. واقعا احساس میکنم که نیاز به برقراری ارتباط با آدمها دارم. نیاز دارم بغل بشم اصن.
حوصله سوشال مدیا هم کمتر دارم امروز. امروز روز بلاگه. کلا داون تایمام رو میارم واسه اینجا. برای دنبال کردن خوشحالیا به صفحه اینستاگرام مراجعه کنید.
اینکه مشقامم زیاده و درسامم شروع شده و کلی کار دارمم بی تاثیر نیست. دلم نمیخواد کار انجام بدم. همینطوری رهایی و تفریح رو ترجیح میدم :)))))
کاش تصمیمهای درست بگیرم و کم اذیت شم در مسیر پیشرو. کاش کمکم کنی خدا. من خسته و نا بلدم.
فک کنم فردا یا نهایتا چار روز دیگه که از قرنطینه در بیام درست شم. ولی خب امروز اینطوری بودیم.