last eposides of the season
قبل از اینکه بنویسم پست قبلیم رو دیدم اشکم درومد. که چقدر خسته بودم. چقدر حالم بود بوده. چقدر میترسیدم. الان حدود ۵ ماه گذشته. میخوام بگم که درست شد. چرخ روزگار چرخید. همه چیز برگشت سر جاش. همه چیز همونطوری شد که قرار بود بشه. و من این هم گذروندم. قوی تر شدم. بهتر شدم. و حتی توی همه ی این بدی هاشم طوری برای خودم لحظه هامو ساختم که از دور فک میکنم تابستون ۹۹ برام یه تابستون خوب بوده. با کلی خاطرات قشنگ. دیگه یادم نیست که اون موقع چقدر نگران و طفلک بودم. اصن واسه همین که دیدم یادم افتاد اشکم درومد. چون الان یادم نبودش. الان فک میکردم دنیا در بهترین نقطهشه. همینطوری که توی ۶ ماه قبل بوده. حتی اگه نبوده هم من اینطوری فک میکردم.
++++++++++++++++++
چند ماه قبل که ویزام ریجکت شد داشتم به خدا میگفتم که این دفعه دیگه استدلالت چیه؟ این دفعه چطوری میخوای از دلم دراری؟ ولی الان احساس میکنم این دفعه خدا خفن عمل کرده و میدونسته چی میشه و من نمیدونستم و من الان خوشحالم. شاید در خوشحال ترین روزام. و همه چیز در مدل بهتری قرار گرفت. با حال خوب تری میرم. مرسی که تو میدونی و من نمیدونستم.
++++++++++++++++++
اولش اومدم از حال بیترسوییت این روزام بنویسم. که چقدر قشنگه همه چیز برام. و چقدر دوست دارم در همین روزها و لحظهها بمونم و تموم نشه. و خدا و خرما رو با هم داشته باشم. فک کنم خیلی کم پیش بیاد دیگه که همه چی اینقدر در فاز هانی مون و قشنگیاش بمونه و بتونی بیخیال اینکه میدونی بعدش طوفان میشه بمونی. ولی خب میدونم که قراره طوفان بشه و دوباره سختی ها رو بیاد. ولی خب الان قشنگه دیگه. خیلی هم قشنگه. ولی بعدش چی میشه؟