Set Me Free

۱۷ اسفند ۹۷ ، ۰۷:۱۶

10th day

خب امروز روز دهمیه که من اومدم اینجا و فک میکردم هرروز دوست دارم بنویسم از روزهایی که اینجام. ولی خب زهی خیال باطل! اصن نه وقتشو میکنم نه شبا که میام جونشو دارم و نه حوصلشو. ترجیح میدم واسه آدم ها تعریف کنم، ازشون فیدبک بگیرم نه اینکه فقط بنویسم. اصن نوشتنم نمیاد و یکم سخته اصن اینطوری. خیلی چیزا پیش میاد که دوست دارم استوری بذارم یا توییت کنم ولی حس شواف طور میگیرم به قضیه مثلا و نمیکنم. کلا انگار اینجا بودنه یه فرصت خیلی خوبه که من به دور از قضاوت و دیدن آدم ها آنچه که خودم هستم و دوست دارم باشم بشم و این چیزی که هستم خیلی نزدیک به ملیکای خیلی واقعیه! به دور از بایاس و نظر دیگران.


سبک زندگیم یکم اینجا عوض شده. اقلا در این ۱۰ روز خیلی جوگیرانه زندگی میکردم. هر وعده شام درست میکردیم. صبحا پا میشدم صبحونه درست میکردم. با انرژی و خوشحال. شبا حدود ۷-۸ اینجا رو ترک میگفتم و تا بریم یه خریدی واسه زندگی و شام کنیم ۱۰ میرسیدیم خونه و تا بپزیم و بخوریم و بشوریم یهو میدیدیم شد ۱۲ و تفاوت ساعت یه طوری هست که تازه بعد ۱۲ اینا کم کم دوستا و خانواده میان خونه و میشه باهاشون حرف زد و خلاصش اینکه شبا حدود ۳ میخوابیدم و صبحا هم ۷-۸ پا میشدم و داشتم تموم میشدم دیگه! هر دومون البته. چرا جمع میبندم؟ چون سمیرا هم پا به پای خودم در این فشار زندگی سهیم کردم. پا به پای من میشست و میپخت و میخورد و چه موهبتیه بودنش واقعا و چققدر شبیهمه. از دوستای خودم شبیه تر. بعد فک کن منی که تو خونمونم همیشه اتاقم تکی بوده، دست به سیاه سفید نمیزدم اینجا اتاقم با یه آدم رندومی که نمیشناختم شیره و هر شب دارم غذا درست میکنم. کلا آدم خیلی عوض میشه سبک زندگیش اینجا. مثلا من تو تهران تا خونه مامانی هم دوست داشتم ماشین ببرم که دو قدم راه نرم ولی اینجا با اون صندل های کشنده م یهو ۳ تا چهار راه رو  پیاده میرم و لذت میبرم. در صورتی که اتوبوس تنبلی سر کوچمونه :))


خلاصه‌ی این زندگی جوگیری و با نشاط و ظاهرا کامل این شد که دیروز دیدیم داریم نمیتونیم بیدار شیم. میخواستیم بشینیم گریه کنیم بگیم نمیریم دانشگاه. نیم متر پای چشمم کبود شده بود. دماغم بزرگ شده بود. رنگم پریده بود. اینقدر که به مامان که زنگ زدم گفت چرا این شکلی شدی. راستم میگفت. روزای اول کلی صبح مراقبت های پوستی انجام میدادم آرایش میکردم لباسامو اتو میکردم و مرتب و خانوم میرفتم ولی دیگه مثلا پریروز تقریبا از تو تخت رفتم دانشگاه :)) ولی کلا یه چیز دیگه ای که اینجا دوست دارم اینه که خیلی بیشتر احساس خوش تیپی و زیبایی دارم به خودم. درسته که بعلت کمبود خواب زشت شدم ولی بازم جالبه :))


قرار گذاشته بودیم آخر هفته (فردا)‌ بریم یونیورسال استودیو، ولی دیروز که خیلی خسته بودیم گفتیم بیا نریم. بیا بخوابیم. و جفتمون موافق بودیم که این هفته نریم. ولی دیشب در نهایت بخاطر خستگی زیاد ۱۰ خوابیدیم و صبح که ۸ پاشدیم سر حال ترین دنیا بودیم. من دوباره به اوجم برگشتم و با انرژی و زیبا شدم. داشت نظرمون واسه یونیورسال عوض میشد که نفهمیدم چی شد.


هفته دیگه میخواستیم حالا که دم عیده بریم مالزی. وای که دم عید چقدر نزدیکه. یادم نبود. عید واقعا موجود حیفیه که دارم از دستش میدم. من تا الان اینجا خیلی کم دلم تنگ شده و خیلی کم حس کردم خب بسه دیگه برگردم زندگی ایرانمو دنبال کنم ولی آخه عید قشنگ ترین روزهای ساله برام. وا حسرتا. خلاصه که میخواستیم بریم مالزی که هوامون عوض شه ولی من هنوز کارت TEPم نیمده نمیدونم که میتونم از کشور خارج شم یا نه. باید برم امروز از کلیستا بپرسم. 


راستشو بخواین سبک زندگی اینجا در بعضی چیزها به وضوح از ایران بهتره. نظم همه چیشون، کاری نداشتن آدم ها بهم، اینکه هیییچ بایاس فرهنگی ای وجود نداره و آدم ها دقیقا اون جوری ن که خودشون میخوان. خیلی سخته در ایران اینطوری بود واقعا. اصن خیلی سخته ایرانی بود و اینطوری نبود. هر چیزی که به شهرداری و بافت شهری و دولت بستگی داره اینجا منظم تر و بهتره. حس امنیت فوق العاده ست. هیچ چیزی بهت حس نا امنی نمیده. در خونمون همیشه چارتاق بازه. ۱۱ شب با اتوبوس بدون نگرانی میایم خونه و قدم میزنیم و تو راه آواز میخونیم. کجا ایران این شکلی بودیم؟


ولی به جاش. در دنیای من در ایران خیلی چیزا بهتر بودن. شغلم رو واقعا بیشتر دوست داشتم، همکارام، کاری که میکردم، چیزی که یاد میگرفتم. اون موقع شاید خیلی کم پیش میومد واقعا لذت ببرم از کارم و نمیفهمیدم ولی واقعا کافه بازار کار کردن بیشتر از اینجا به مذاقم خوش میومد. خانواده هم که به جای خود. حالا بازم من اینجا زیاد تنها نیستم بخاطر وجود سمیرا ولی خب تنهایی خیلی سخته واقعا. بعد خانواده کجا هم خونه کجا. خانواده هم از معدود فضاهاییه که آدم میتونه توش خود خودش باشه و میدونه دوستش دارن. هم خونه زیاد اینطوری نیست. همسرم احتمالا نباشه. ولی مامان بابا و داداش یه چیز دیگه ن برا من. 


خلاصه‌ش که الان اینجا خوشحالم،‌ ایشالا که بمونه همینطوری و این سه ماهه همه جوره تجربه‌ی خوبی بشه.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۱۲/۱۷
MeLi

نظرات  (۱)

So happy for you ☺️

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی