Good Days Are Coming
یک: من آدم فراموش کاری ام. خیلی فراموش کار. از هر اتفاق یا از هرجای زندگی فقط بخش هاییش یادم میمونه که دقیقا بعدش تو ذهنم مرورش کنم. این بعدش میتونه بازه ش به اندازه ۵ ثانیه کوتاه باشه و بعدش ایونتش به کل از ذهنم پاک شه. ازون به بعد یه اتفاقی تو زندگیم افتاده که من یادم نیستش. نه که سعی کنم بهش فک نکنما. نه! جدا نیستش. حتی اگه بعدش یکی بزنه تو گوشم سعی کنه یاد آوریش کنه قد یه خواب خیلی قدیمی تو ذهنم محوه. این صفت بدیه. خیلی بد.
دو: روزهای بدی ـن. تو هرروزم از یه جایی به بعد یه چیزی میشه؛ یه اتفاقی میفته که بقیه ی روز غیر قابل تحمل میشه. واسه همین ته شب همیشه بدم. البته منطقی تر که باشیم احتمالا روزها زیاد بد نیستن. من زیاد حساس شدم. شاید هم نه! آدم های دورم بد شدن. ولی خب بهرحال داره بد میگذره. ولی خب اعتقاد دارم که به زودی خوب میشم و روزهای خوب در راه ـند :)
سه: زندگی ـم این شده که از صبح تا شب برم مثل اسب دانشگاه برم / کار کنم و شب دو قسمت سریال ببینم و بعد بخوابم. راضی ـم از این روند. همون بهتر خارج نشم از این چارچوب و چشمم به چشم آدم ها نیفته از اول.
چهار:گوشی بخرم؟!