anxiety
چند وقت هست که بی اندازه مضطربم. نگران همه چی میشم. نسبت به همه چیز زیادی ری اکشن نشون میدم و واقعاااا ناراحت میشم سر چیزهای کوچیک. و احساس میکنم دارم به خودم و اطرافیان عزیزم آسیب میزنم.
حالا چی عوض شده و چرا اینطوری شدم؟ این برای خودمم سواله. ولی انگار نوشتن راجع بش میتونه یکی از راه هایی باشه که شاید حالم رو بهتر کنه.
یکی از چیزهای واضحش اینه که روتین زندگیم عوض شده. از اون زندگی بدون تغییر و حاشیه م کمی دور شدم. مامان بابا اینجان و احساس میکنم کوه مسئولیت دارم. فکر میکنم باید حواسم باشه هرروز یه کاری داشته باشن و بهشون خوش بگذره. مواظب باشم که براشون اتفاقی نیفته. چیزی رو اشتباه انجام ندن. در حالی که هزارتا کمکن برام و زندگیم رو کلی راحت کردن، همیشه فک میکنم دو تا بچهی کوچیک دارم که مسئول امنیت و خوشحالی و سرگرمیشون منم.
هرچند یکم این دیدم به حضور مامان بابام اکستریمه، احساس میکنم بیشتر از هر چیزی داره بهم نشون میده که من برای قبول مسئولیت های بیشتر تو زندگیم آماده نیستم. مثلا فکرشو کن. همیشه اگه بچه داشتم. بچه ی واقعی که دیگه واقعا نمیشد تنهاش بذاری. اونطوری چطوری میخواستم تمرکز کنم یا اصن کار کنم؟
همین الانش تمرکزم برای کار کردنم صفر شده. آستانهی تحملم که اگه منفی نباشه مثبتم نیست. خلاصه شم اینه که نه تنها دارم از کارای شرکتم و زندگی عقب میمونم، بلکه استرس همیشگیم بد اخلاقم کرده و داره عزیزام رو میرنجونه :(
نمیدونم براش چیکار کنم ولی فعلا تو این بلاگ دعا میکنم :دی